بر باد رفته هایم را شکر


عضو نمیشی؟


نام کاربری
رمز عبور

:: رمز عبور یادت نیست!؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری

ابهام بود و دلواپسی از دست دادن رویایی شیرین. فکر می کردم رسیدن به آرزویم رسیدن به همه چیز است. حساب های دو دوتای آن روزهای من همیشه چهارتا می شد. اما امروز خوب می دانم چشم های من برای دیدن بزرگی دنیا چه کوچک بود. چیزهایی که می دیدم، در برابر آنچه نمی دیدم یا قادر به دیدنش نبودم چه ناچیز بود. آن روزها این را نمی دانستم، انگار زمان فاصله ای بود که باید برای دانستنش طی می شد. آن روزها گذشت، هرچند به کندی. این روزها نیز می گذرد و چقدر شاکرم که در بی قراری آن روزها، یک چیز را هرگز گم نکردم؛ اینکه در کنار هر دعا این را نیز از خدا بخواهم، که آرزویی از آرزوهایم را برآورد، که صلاحم در برآورده شدنشان باشد، هرچند بر من و شکیبایی ام سخت بگذرد.

آرزوی آن روزهای من بر باد رفت، آرزویی که بی صبرانه مشتاق رسیدنش بودم. اما سعادت بی انتهای نرسیدن به آن آرزو، مدیون این بر باد رفتن است، و پروردگارم در ازای آن، به من چیزی بخشید که تمام ثانیه هایم، تا امتداد بی نهایت پر شد از شکر بر باد رفته ها.

به او اعتقاد دارم، بیش از هر کس و هر چیز دیگری. و اینگونه اعتقاد داشتن را تو به من آموختی. آموختی به من که خداوند بندگانش را بیش از آنچه می توانم تصور کنم دوست دارد و هرگز برای بندگانش چیزی کمتر از عالی ترین را نمی خواهد. آموختی به من که هر وقت به خدا اعتماد کنم، بی قراری هایم به شکیبایی می ارزد. مصلحتی که در پشتیبانی خدا نهفته است، گاه با صبر و انتظار هویدا می شود و گاه برای همیشه از نظر پوشیده است. اما به طور مسلم در دل آنچه خدا می خواهد، همواره مصلحتی نهفته است که درک نکردن و ندانستن آن دلیلی بر نبودنش نیست. و حالا که پس از گذشت سال ها به پشت سر می نگرم، وقتی چیزی از خدا می خواهم و مستجاب نمی شود، در بربادرفته هایم جای پای او را می بینم. زیرا از بخشندگی و توانایی بی انتهای خدایم به دور است که چیزی بخواهم و بتواند و به صلاحم باشد و دوستم بدارد و بر من نبخشد ؟!؟ که محال است. و در این هنگام در خلوت دو نفره مان بربادرفته هایم را شکر می گویم، هرچند این هرگز آسان نیست. اما امروز می دانم، وقتی رسیدن به آرزویی را بعد از خواستن از خداف از دست می دهم شاید دلیل این است که یا رویایم کوچکتر از استحقاق من است، پس باید صبور باشم و رویایی بهتر برگزینم و یا باید از آنچه پشت این رویای نارسییده می تواند به ضررم باشد بترسم و بر حذر باشم.

آموختی به من که هرگز برای خواستن آنچه دلم می خواهد، با تعصب به خدا اصرار نکنم، چون بر آنچه پشت هر واقعه پنهان است واقف نیستم.

آموختی به من که برای عبور از کوتاهی پله ی قبلی، باید سختی صعود را تحمل کنم و شوق بزرگتر شدن را بیش از قناعت به کوچک ماندن دوست بدارم.

آموختی به من که در عمیق ترین دردها رو به کسی کنم که نزدیکترین است و سر بر دامن مهر او گذارم. تنها کسی که شایسته ی تکیه کردن بی دغدغه است، امین و مطمئن.

آموختی به من که دلواپسی ها، تا وقتی او را حس کنم، بهانه ی زیبای دعوت او هستند از من، پس چه کودکانه است اگر دلواپسی ها مرا برنجاند، وقتی می توانم به خاطر دعوتش به او نزدیکتر شوم.

آموختی به من آنچه با اصرار دلم می خواهد و به خیال شادی پشتش به آن دل بستم، گاهی تنها سرابی است که از این سو آب می نماید. سرابی که گاهی می تواند عمیق تر از اقیانوس، زندگی ام را غرق فنا کند.

بی باکانه رها کردن و بسیار سبک بال گشودن و پرواز را، اندیشه ی رها شدن از بند خواسته ها و ناخواسته ها راف تو به من هدیه کردی و آموختی به من که وقتی رها هستم، زندگی چه با شکوه است، و کسی همواره با من است که بسیار تواناتر از من قادر به گشودن گره های کور است.

گاهی باید غیر قابل تغییرها را پذیرفت و حتی مهر بی انتهای خدا را برای شان سپاسگزار بود. بسیاری از اوقات اتفاقات آنگونه نیستند که ما آرزو داریم، اما درس ها و آموختنی های زندگی در تمام لحظه های آن جاری است.

افسانه فرپور


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: چند نفر تا حالا خوندن : 451
|
امتیاز نوشته : 14
|
امتیازدهندگان : 3
|
کل امتیاز : 3
نگارنده : مهدی یاسایی
تاریخ : یک شنبه 14 اسفند 1390
مطالب مرتبط با این پست