با مهر در آيينه بنگر...


عضو نمیشی؟


نام کاربری
رمز عبور

:: رمز عبور یادت نیست!؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری

زندگي در تمام لحظات عمر زيباست، گواه اين كه حتي به هنگام حوادث سخت آرزويي جز پايان ناخوشي و گرفتاري ندارم و هرگز براي رفع مسائل به مرگ و فنا نمي انديشم. اين به سبب ايمان و حب به ذات مقدس احديت است كه در هر زماني با توجه به حضور مهرآميزش از او راه مي جويم و نتيجه را به حكمت الهي اش مي سپارم. حالا كه وجود مهربان خدا عافيت را برايم تدارك ديده، چرا با ايجاد خلا در انديشه و خاطرات گذشته ام، راه را براي تجلي آرزوهايم باز نكنم!؟!

مي دانم بهاي سنگين ندامت هاي گذشته محو خواهند گشت، تجارب دل آزار قديمي تكرار نخواهند شد و افراد ناهماهنگ با آرامش و بركت دلخوشي هايشان را در جايي ديگر خواهند يافت. من با دل مهربان و روح الهي ام زندگي را ادامه خواهم داد. مي توانم از عشق لبريز باشم و همه ي تالمات، خاطره اي دوردست باشند...

رها كردن را تمرين مي كنم، با نرمي دست اشكي را مي زدايم. اجازه مي دهم نيرويي در من زاده شود، در اعماق وجودم ريشه بدواند و وادارم كند تا دير نشده، براي تغيير موقعيت كنوني ام تلاش كنم. گاهي فرياد بكشم، به سويي بدوم و هجوم افكار را پس بزنم. ناپديد شوم، آرام آرام تار تنيده شده ي ملامت را بشكافم، و به راهي پر كشم كه به باغ هاي مهر و دوستي منتهي مي گردد. شادي امروز را به فردا وعده ندهم. نگاه كنم چه تجاربي دارم كه پيشكش كنم تا دوست برايم طلبي نيكو كند...

قلم در دست همه ي روز هاي كه خوش و آرام نگذشته، ايامي كه اشك مرهم بوده، و همه ي كساني كه رد پاهايشان بر پاكي دلم نقش تيره بر جاي گذاشتند و بسيار خاطرات اندوهگين كننده ي ديگر را...  همه را بنويسم. گاهي قلم را بفشارم كه اندوه فرو شكند، برخي كلمات در تاري چشمانم گم شوند. مي گذارم اشك ها فرو ريزند و بغض ها باز شوند. كاغذ در دست فشرده مي شود و من همچنان مي نويسم، تا ببينم... به راستي چيزي باقي نمانده، چقدر اين زمان طولاني بوده؟ مهم اينست آنچه كه مرا ناخشنود مي كرده بايد به بيرون افكنده مي شد. سال هاي عمر خود را دوست خواهم داشت. به خودم بيش از تدارك غم و اندوه بهترين هدايا را پيشكش مي كنم...

به كاغذم نگاهي مي اندازم، دستان را بر روي قلب مهربانم مي گذارم، از صميم دل گذشته هاي دور را مي بخشم، چون آنها كمكي به من نمي كنند و مانند كفش هاي كودكي براي پاهاي كنوني ام تنگ شده اند و باعث آزارم مي شوند ضمن اينكه با پوشيدن آنها قادر به برداشتن حتي يك قدم نيستم. پس آن ها را پاك مي كنم، با پاك كن واقعي، محكم و به راستي... به كاغذ مي نگرم، چه سفيدي هاي مطبوعي... گاهي به مواردي مي رسم كه زخم آن ها التيام نيافته و عبور دردآلودشان؛ احساس غريبي در قلبم پديد مي آورند...

اكنون زمان آنست كه اندوه را به خاطر آورم و با همه ي خلوص و تاثر از وقايع گذشته... آن را به دست خداوند مهربان و بخشنده بسپارم. در پيشگاه عدل الهي آسوده خاطرم، باور دارم كه خوشبختي فرا رسيده، زيرا كاري كرده ام كه تا كنون، چون زنجير بر دستانم نشسته بود و راهي را  طي كرده ام كه برايم دور و بي هدف به نظر مي رسييد. شكست ها و ناكامي ها، افسوس خوردن ها در يك حركت زيبا و مثبت براي هميشه از زندگي ام دور شدند. كاغذ را مي سوزانم، خاكستر ايام دردناك را به باد خواهم سپرد... باقي اندوه را با آب ميشويم و گونه ي نمناكم را نوازش خواهم كرد.

با مهر در آيينه مي نگرم و خود را دوست خواهم داشت...

آناهيتا مافي

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: چند نفر تا حالا خوندن : 141
|
امتیاز نوشته : 28
|
امتیازدهندگان : 6
|
کل امتیاز : 6
نگارنده : مهدی یاسایی
تاریخ : شنبه 14 آبان 1390
مطالب مرتبط با این پست